من که کاری به کارِ ت ندارم
عزیز
فقط کاه و بیگاه نامه هایِ نارسیده به دستت
می نویسم
گاهی در حوالی شب
گاهی در حوالیِ شعر
گاهی از شعور و گاه , لعنت به هرچه شعر و شعور ِ
بی تو.
این نامه هم فقط , کمی دیر شده
کمی دور
اما
نه دیری به نگفتن می انجامد
نه دوری به نشنیدن
زمین عجیب گرد است , انگار
هرچه دورتر می رویم بیشتر هم را می شنویم
می بینیم
و دوست تَر داریم هَم را
شاید این بد رازترینِ چرخش است
هِی می گردیم گردِ هم
به مهربانی
به دوستی
به عشق
و بیشتر به دوری و دلتنگی !
نمی دانم اما انگارنافِ تمامِ عاشقانه ها را بر دوری
بریده اند
نافِ تمامِ
شعرها
نظم هایی نوین وقدیم
تمامِ ترانه ها , آواها
تمامِ بودن ها در خوابهایِ گاه وُ بیگاه
شاید خود رازی باشد برایِ ماندگاریِ این همیشه یِ
آدمی :
عاشقانه سرودی بَر, رفته ها
دیر رسیدن ها
دیر گفتنِ دوستت دارم ها
دیر سرودنِ تو را و غمه هایت را
خواستن ها
نوشتن هایِ بسیار
ترانه هایِ ناخوانده یِ , پسِ اولین دیدار
شاید تداومی باشد برایِ لیلی ها
مجنون ها
شیرین هایِ خنجر گرفته
پری هایِ کوچک غمگین
شاید مجالی باشد برایِ کوها
که تاب آورند بَر , فرهادها
که عشق , تنها عشق تاب می آورد
بد گفتن ها , بد کردارها
بد شناخت ها وُ بد قضاوت کردنهایِ
هَم را
....
این نامه را هم می دَم به هر چه بادا بادِ
باد
به نسیمی که سمتِ تو می آید
و از میانِ تامِ عبورها تنها یک چیز مطلق است و راست
فردا دوباره روشنی است
و کمترین فاصله میانِ مان طی خواهد شد
میانِ لبهای ی مان
می بوسمت عزیز.
وَ شب خسته می شود می رود عزیز
وَنور می تابَد , می آید آن, آفتابِ عزیز
وَفصلها دوباره به موقع می شوند, دوباره به وقت
بهار می روید, حتا اگر نخواهد, پاییز
سلام دوباره علامتِ علاقه می شود باری
وَقفلها شکسته شده ریز می شود , ریزِ ریز
برایِ نبودن فقط خدا حافظ , کافی است
ترانه ها می شود ماندن , ترانه هایِ شورانگیز
کویر طراوتِ سبزی نمی خواهد , می فهمیم
که خاک وُ ماسه دارد وُ ریگ هایی , سر ریز
تمامِ دریاها فقط به ریزشِ رود است
تمام می شود مرداب به قولِ بارانِ شوق انگیز
کمی دوام وُ قرار بیار می دانم سخت است
تمام می شود قسم , به یگانه جان ,به تو عزیز
افشین صالحی
همین دور و بر آذر
چندم سالی از چند.