امشب نیا
می خواهَم برای ِ تو بنویسَ م
تو که می آیی دستم شُل می شود و دلم می لرزد
تو که می آیی قلبم همینجوری الکی می زند و هی تند می زند و قلم برای خودش چرت و پرت می نویسد که مثلن داَرد با یکی حرف می زند
تو که باشی همه چیز یه جورهایی ایست, یخورده الکی و بیشتر ,
ناز
اما , بیشتر اتفاق در من می افتد که لال می شوم...
لال
بگذار برای تو هی بنویسم دوستت دارَم
می خواهم تا صبح خودم را جریمه کنم و هی بنویسم و بنویسم و بنویسم که
دوستت دارَم
گُلَم
خوب بخواب , دوباره می آیم
همیشه هستم لابه لایِ خلوت های ِ خواب ی تو
ممنون عزیز
افشین صالحی
...