ای جان
سلام
خیال همیشه خلوت است
تو جان بخواه
من جان دَهم
تو نوش بگو من زهرها را تلاوت کنم ,
بخوانَم
با اشتیاق به خواب روم وُ خوراکَش کنم
تو هر چه می خواهی بگو
دارد بهار نزدیک می شود , گلم
دیروز همه از آتش پریدند , بعضی از آتش خود
بعضی دیگر از آتشی که از غرور آفریده بوند
می خواستند " تو " هایِ شان را بسوزانند
خیالِ خامی در سر داشتند و هی پریدَند وُ پریدَند
امروز اما همه سر شده , به خواب رفتند و " تو " هنوز مانده ای
بیا کنار هم سورِ چهارشنبه یِ شلوغ را بگیریم
تو از روی ِ من بپَر
از آتش ِ استخوان هایَم
از هر آنچه که بدان مغرور شدم وُ " تو " دور شدی
اصلن بیا از هر آنچه دوری را می آفرینَد دور شویم ,
بپَریم
اول از گناهِ ندیدَن ,
بعد از غرورهای ِ الکی , فحش های ِ خرکی ِ جنسیتی
از روزهایی که
" مرا ببخش " سخت ترین واژه های ِ دنیا بود
علامتی برا مرد شدن
یا تداوُمِ زنانه گی های ِ تو
با از هر آنچه فاصله است بپریم
خواه بهار باشد یا هر فصلِ بی خودِ , بی تو
بیا کنا رهم یک کار کنیم
" چای بنوشیم "
وَ تنها به یک طعم یک نفس
دووست داریم هَم را
.
همین
...
حالا سلام
حالت چونه است
من هنوز کنارِ دوستت دارم ها می خوابَم ,
بیدار می شوَم یا هر آنچه مرا نزدیکای ِ تو قرار دَهَد
مثلِ نوشتنِ مشق هایَت
جریمه های ِ شبهای ِ با هَم بودن هایَت
تو در اتاق حبس می شود وُ مَن هَم
" همین "
مثل اینکه بیا برویم کنارِ رودخانه با قلاب به ماهی ها غذا بدهیم آنگونه ای که نکُنَد ,
نکُنَد به آنها بَر بخورَد
فکر های ِ بیهوده کُنَند !
مثلِ اینکه ما , دلِ مان به حالِ آنها سوخته است
مثل ِاینکه ندانند دان ها
از دوست داشتن هاست , نه غصه های ِ بیهوده خوردن ها
بعد برای پرستو ها
کاه می ریزیم وُ کاه گِل
که خانه های ِ بازگشتِ بهاری شان را کامل کنند
زیر سقفِ ایوان
در خانه ای که آنِ ماست ,
تو وَ مَن
بعد همه با هَم به باغِ مادَر می رویم برای ِ چیدنِ سبزی پلو ,
ماهی
چقدر بهارِ با خیال شاد است
دباره برای َت می نویسم
فعلن بیا برویم از آتشِ خودخواهی رد شویم و کنارِ مادَر
شام بنوشیم
نوشَت عزیز
افشین صالحی
چهارشنبه سوری