سلام
سلام بهارَکَم
علاقه یِ روزهایِ همیشه اَم
بهارت شاد
روزهایِ رفته فدایِ بلاهایِ دور
دلتنگی هایِ مُدام
قربانیِ لحظه هایِ داشتن هایِ شادمانی اَت
بلا دور بهار شُده است انگار
بهار شده وُ تو نیامده ای
.
نیستی
حالا کنارِ خیالَت نشسته اَم
حالَش خوب است جایَت خالی داریم حرف می زنیم
گاهی نقبی به ریز علی وُ گاهی گیری به تصمیم کبری می دهیم
کمی از سارا وُ خیلی پُشت سَرِ دارا ها می گوییم
راستی تو از انگشت پتروس خبر داری ؟
اینجا همه سی و اندی سال فقط داستانش را می خوانند آن هم در سنی که
نمی فهمند !
بیخیال مهم نیست
می خواهیم یکی دوسال جلوتر رویم
خیالَت عجول است , بهار شده است و هوایِ باز باران را کرده است
بارانِ با ترانه وُ با گهر هایِ فراوان
می رویم راه رویم
تو هَم بیا
حال می دَهد
هوا خوب است
دریا آرام وُ رام
دِل ,
دِل را بیخیال کمی دلتنگ است در نبودن هایَت
نیامدن هایَت
برویم؟
گفتم نپرس فقط بیا برویم کنار بهار لَم دهیم
دست در دَست وُ لَب
لبالبِ بوسیدن هایِ مُدامِ هَم
من وُ خیالَت می رویم
خود دانی
...
نه
آنجا آب گود است
سرد است
بهار که دریا را برای شنا آماده نمی کُند
مگر نمی دانی که
" هیچ فصلی کامل نیست "
تمامی فصل ها این روزها فقط می آیند که سریع بروند ,
تمام شوند
همه چی را هَم بیندازَند بر فصل بعد تازه کجایَش را دیدی حالا سالها هَم همین عادت را
تحویل می کُنَد
بیا به فصلِ هَم برویم
دلَت کجا را می خواهَد
زمستانِ آدم برفی را یا
( راستی یادَم نرفته بگویَم آدم برفیِ امسال دلَش از تو
پُر بود,
بی انصاف
با من قهر بودی با شالِ نداشته یِ آدم برفی ,
چه بودی؟
اگر بدانی چگونه در کمترین بارشِ برف
در کمترین چینَش بَر زمینِ همیشه داغ
جان گرفت
بلند شُد وُ آدم شد!
فقط برایِ شالِ تو بود که بیایی
بیخود قیافه نگیر
من شاله بافته اَت را بر شانه اَش گذاشتَم اما
آدم برفی هَم آدم است بابا
می فهمد شالِ سالِ قبل را وُ نبودنِ تو را
هی آب شُد وُ آب شُد
عین مَن
هِی دِق کرد وُ تو آبش را نوشیدی
شاد شدی )
حالا بی خیالِ همیشه اَت باش تو که عادت داری
بیا برویم سراغِ فصلِ داغِ قبل اَش
پاییز
با آن همه رنگ هایِ رنگ به رنگِ
رنگ ریز
داشتیم قدم می زدیم من وُ خیالِ نابَت
( راستی تا یادم نرفته و در پاییز نریخته بگویَم
دلخور بود
تمامِ برگ ریزانِ بی تو
تمامِ خاطراتِ هوایِ همیشه بغض داشته , همیشه نباریده
همیشه دلتنگ
دیوانه با من لج بودی با برگهایِ نریخته درخت چه ؟
برگ هایی که با قدم هایِ تو به زیر می آمدند وُ در فصل بعدی جان می دادند وُیخ می کردند وُ فسیل
می شدند,
برایِ برگی تازه
دلخور ی شان را ریز ریز شدند وُ دادند به باد
به هرچه بادا باد
شاید
بیایَند در زیرِ پای ِ
تو
)
بعد رفتیم
به همه به هَم
سَر زدیم
سلام کردیم
به برگ هایی که هی خیال می کردَند من وُ تو در قدَم با همیم
به بغض هایِ نارسِ رسیده به پاییز
به لحضه هایِ لذیذِ ریختنِ رنگهادر جنگلی بی جنگ
بی دلخوری
در برگهایی که عاشقانه جان می دَهند
تا ریشه ها تازه شوند
جان گیرند
در وقت هایی که ریشه هایِ پیر به راحتی خَم می شوند
تا جوانه هایِ سبز تازه شوند
اصلن بی خیال این همه ریزشِ مهر
بگذار قدم هایِ من وُ خیالِ تو در فصلِ داغ را
بعد بگویم
کسی حوصله خواندن هایِ طولانی را
ندارَد
دوباره می نویسم
دوباره می گویم
( راستی یادت نرود , فصل هایِ قبل را پست کنم )
افشین صالحی