سلام علاقه جان
همیشه یی همه وقتِ هر حالَم
حالَت چگونه در کجای ِ جهان ,
حرف می زند
دلخور از این همه نبودن های ِ مَن نباشم
می دانَم که نوشتن را دیر کرده اَم
دیدنِ تو را میان واژه ها یِ ماسه اِی را
غلط زدن در آب های ِ شمال وُ رسیدن به اندوهِ تو را
دیر کرده اَم
می دانم نامه هام
صدایِ دود گرفته اَند , بویِ بوق
هر روزه یِ همیشه یی شلوغ را
رفت ها , آمد ها
پیاپی هَم رد شدن ها
تازه , دعوایَم نکن تو رو خدا اما,
حس می کنم این روزها حیض هَم شُده اَند
دلِ شان برای ِ ساحلِ با تو تنگ شده است
برایِ شمارَشِ گوش ماهی ها
برای ِ , آخی صدف هایی که از دهان ِ تو بیرون می آیند
بی ادب ها دیروز کسی را به چشم ِ تو نگاه کردند
گفتم که دلِ شان تنگ شده است , خودَم دعواشان کردم تو هَم ببخش علاقه یِ خوب
بخدا
برایِ دیدن ِ خواب ِ نازَت هَم دلتنگند
من هَم که گیر افتادَم در پایتخت ِ دود ,
راستی بگذار بگویَم کمی بخند
باور می کنی ,
این جا خواب هم نمی شود دید !؟
گفتم که مرا ببخش همین یکی دو روزه راهی می شوم
می رویم کنارِ همان همیشه یِ خوب
همیشه یِ هر چه هست , دیدنی ایست
نه دودی برای ِ قایم شدن دارد
نه شلوغی برای ِ دروغ ِ هر چه دیر کردن
نه واژه ای ندیدن را بهانه یِ حیض می کند
نه...
بگذریم
حالِ آنجا چگوونه است
راستی هوای ِ نارنج را داشته باش
فصلِ عجیبی ایست
مبادا رسیدنت به شکوفه های باقی ,
به آغازِ اقاقی
چیدن ِ بوته های ِ چای
عِطر پخش شده همه این ماهِ عالی
حسودشان کند
یادت باشد هنوز میوه هایِ سالِ قبل را بر شانه نگاه داشته اَند
برایِ تابستانِ لذیذِ لبانمان
نارنج را ببوس
تا بعد
زود می آیم
افشین صالحی
بیست یک اردی بهشت
همین سال نود وَ یک
تهران