تو را به جانِ خدا بیا برویم صفحه یِ بعد
به هر دلیلِ هر چی ,
یا من بدِ عوضی اَم , یا تو نادانی ,
نفهمی
یا من شعورِ خواهش کردن ها را ,
شعورِ ببخش مرا ها را
بیا دوبارهَم شیم کنارِ هَم , ها
را
ندارَم ,
یا تو
داری وُ رفته اِی بی راهه های ِ ,
خطا ها را
من که کاری به کار ِ کسی نداشتَم ,
تنها
در گفتن ِ دوستت دارم
بچه بودَم
شرم داشتَم
تنها برای ِ صدا کردن ِ تو همه چی از زمین وُ هوا
از جغرافیای ِ معنا
حتا از انجیلی بکر ,
قرآنی ناب
از قرنی عالی هَم شده
از حضور فلسفه همه جا
از عرفان ِ همه چی , همه کَس
از هز آنچه که نمی خواستی ,
می گفتم
اما
" تو" را به نام نمی خواندم
نامَت را بچه بودم
اِی لعنت به این هرچه شرمِ بیسواد
هرچه آلوده یِ الکی
اِی لعنت به این همه مَنی که هِی نامَت را همیشه می زیسته اَم وُ
سلام
سلام عزیز
همیشه یِ هموارِ علاقه اَم
سلام ,
حالِ امروزت چگونه اَست
راستی می دانی اردیبهشت هَم دارَد از نیمه رد می شود؟
نارنج هایِ سال ِ قبل را می دانی ؟
دمشان گرم ,
سفت مانده اَند
به رقم آنکه تشنه اَند
گشنه اَند
آخی ...زیبا ها
هِی خشک می شوند برای ِ لذیذ شدنِ بَرکام وُ
عالی شدنِ بر دهانِ بوسه مان
اگر بدانی چقدر تشنگی هاشان را تاب می آورند برای ِ یک لبالبِ ساده یِ ما ,
اما نگران نباش
آلوچه ها لبالَب ِ آنها شکوفه دادند وُ شکوه ِ ماندگاری شان را
جشن گرفتنند
بعضی هاشان ترش بودند , بعضی دیگر شیرین
گاهی ملس یا هرچی , اما
باور کُن کنارِعطرِ یاس های ِ تازه بر دوش کشیدند
این همه فصل ماندگاریِ نارنج را , آخر
آنها برای ِ تو مانده بووده اند
برایِ ما ,
که لب بَر لَب هَم خیس کنیم
نارنج های ِ این فصل را
تا بغضِ عطرِ شکوفه هاشان رها شود وُ مربای ِ بهار نانج هَم ,
پیدا
بخدا هر سالَش را برای ِ تو می مانَد بعد ِ یک بار چیدنِ برگَش
یک بار بو کردَنشَ
راستی یادَت هست ؟
یک بار هِی از درخت وُ از نارنج می گفتی ؟
هِی صبح زود,
مربای ِ بهارانه اَش را تعریف می کردی وُ عطرِ بوسه یِ کنارَش را
بی هوا بَر باد دادی , را ؟
حواسَت نبود , نارنجی گوش به گوشِ عاشقانه نشسته بود
لَم داده بَر حصار , بعد
بالای ِ حصار
دستت را راست کردی یک طعمَش را کَندی ,
بوسیدی
.
لبِ تو وُ عطرِدرخت پیچید و ُ هی پیچید
آنقدر که نوشته ها را گیج کرد وُ باد را
وِ لو
شعر ها را خاص کرد وُ شاعر ها را ,
هَرچه دلَش خواست
روز را تعبیر داد وُ شب را معنا
دولَت را دِل کرد وُ دِل را دنیا
راستی
تورا به جان خدا
ما که بوسیده ایم هَم را
یک شب ,
کمی هَم شده به خوابَم بیا
بگذار این سطر ها را بنویسَم ,
در آینه تو را عذر بخواهَم
بالِشی بَر سرت بگذارَم وُ برایَت
چای بیاورَم ,
داغ
بعد فوت کنم گرمایِ تنت را
امشب هَم ,
تنهاییم
مرا ببخشش گلَم
افشین صالحی
...