من؛
خیلی وقتِ خسته ام،
خیلی وقت!
خیلی وقتِ که تو را نمی بینم
نه در جا،
نه جاده
نه در هیچ جا!
شاید
از وقتی که دیدمت،
خسته ام!
یا وقتی که رفته بودی
باد سواری کنی
شاید هم،
از روزی که دلت برایِ گُل ها تنگ نمی شد وُ
برای باغچه می سوخت!
من خیلی وقتِ خسته ام،
از وقتی که پرنده هامان مردند
بس که دست هایِ دانه یِ تو را ندیدند
پرندگانی که بال هاشان را چیدی،
پریدی ،
وَخانه را ،
کوچک دیدی!
خیلی وقت
درست از وقتی که زاده شده ام!
افشین صالحی ...