جایَت خالی ,
مُردَم
هیچ قبرستانی ,
بغض های مرا
جا نداشت
مرا به دریا دادند
چقدر همه چیز خوب بود ,
خیلی خوب بود
دریا می گریست وُ من ,
شسته می شدم
بغض بغضِ مرا می گریست وُ من
کیف می کردم
دریا ,
دلَش دریا بود
گریست
گریست وَ گریست وَ تمامِ آبَش را
گریستوُ
تمام شُد , مُرد
مرا به آسمان دادند
چقَدر این ستاره ها خوبَند !
خیلی خوبند
هرشب ,
یکی مرا می خواند وُ
می سوخت
طفلی سه تایی هایِ اکبر,
تمامِ خوشهیِ اصغر
یک شب ستاره ای کنارِ بُغضِ تو آرام
سلام کرد
دوستَت دارمهایِ مرا خواندوُ
نبودن هایِ تو را
آب شد
دلتنگی هایِ مرا خواندوُ
چقدر تو نیستی هایَم را
تمامِ آرزوهایَم را
تمامِ رویاهایَم را...
هر آنچه ازخوبی برایِ تو را خواندوُ
آب شُد
ستاره ای که نشانِ شمال بود
نشانِ راهی که مرا به سمت وُ سویِ تو می برد
ستاره ای که پُر از خاطراتِ تو بود
بُغض کرد
آب شُد مُرد
مرا به کوه ها دادند
به قله هایِ نجیب ِ برف
به آغوش درهایِ سبز
(چقدراین زمین ِ سفت
خوب است )
چه مغرور هایِ عالی بودند
چقدر حال من بهتر بود
در درها اناربود وُ
در قله ها
خدا
از بغض هایِ جمعه شروع کردند
از قله هایِ بلند
مشق های ِ شنبه را دره می خواندوُ
بغض های ِ جمعه را ,
قله
هِی مشق های ِ تو را وُ دست خط های مرا
خواندند وُ خط زَدند ,
وَ بیچاره قله ها
چقدر شکسته شدند
وقتی که بغض های مرا می خواندند
دره از مشق های ِ خط خورده وُ قله هایِ شکسته
پُر شد اما
هنوز من مرده بودم
مرا به شن های داغ دادند
به کویرهای ِ سوخته
چقدر این داغی مهربان است !
مثل گاهی خیال آغوش تو,
تمامِ دردهای مرا گرفت
اول رفتن ِ تو را گرفتند
یک یک جا پاهایَت را
تک تک مسیرهای انتظار ِ آمدنت را سوختند
دانه دانه...
چقدر همه چیز بهتر بود
هِی سنگین می شدند و من هِی سبک
هِی دردها را چال می کردند
هر کدام را یک جا
هر کدام را یک طرف
گفتند بیابان است وُ جا برای ِ این همه بغض ,
مهیا
بیچاره ریگ های ِ بینوا !
به ابتدای پاییز نرسیده
سیاه پوش ِ داغ ِ بغض ها شدند
می خواستند مرا بگیرانند
مرا و تمام بغض های ِ مرا
سوختند وُ جزغاله شدند
بعد مرا
مرا به آتش دادند
به گُرهای گداخته
به آنجایی که هر آنچه از هر چه هست را خاکستر کندوُ این تمام ِ درد را ,
گورستانی شود ابدی
جایی برای کم نیاوردن ِ دنیا
برای ِ نشان این که بگویند
هیچ جنازه ای درحیات نمی ماند
می خواستند تمام ِ بغض نبودنت را کباب کنند ,
تمام ِ درد ِ توشُدَنَم را , هَم
آب
می خواستند برای هر درد آتشی از جنگل های ِ شمال بگیرند وُ داغی از لایه های ِ خورشید
چقدر این آتش ها باهوشند
اول تمام مرا پهن کردند
دانه دانه بغض ها را شمردند وُ بغض بغض دردهایَم را جدا کردند
کودکی ها را به خاک داغ دادند وُ بزرگ تر ها را در آب جوشاندند
بغض های ِ کوچک را شعر کردند وُ دردهایِ بی شمار را رمان
بعضی به نام غزل سوختوُ بعضی به نام ِ ازَل ,
دردید
بغضی مکافات دید وُ بغضی
مجازات
آتش تمام ِ اربعه را گرفت
چند تایی را به باد داد وُ چندین , دگر را
به داد
آتش تمامِ شعله های ِ خوود را هوار زد وُ سوخت وُ خاکستر شُد
مُرد
اما من ,
هنوز مرده بودم
و جنازه ام هنوز ویران بود
مرا کجایِ جهان جا بود ؟
کجایِ گناهَم کم بود ؟
کجایِ مرگم
مشکی ؟
مگر نه این که هر مرده ای را خاک است ؟
پس چرا دوباره این جایَم ؟!
دوباره همین جای !
کنار همان
کجایی , ها
چرا نمی آیی , ها
بی ماه
بی دریا
بی هیج ستاره برای ِ روشنایِ
نشانِ راه
گفتند باید بخندم ...
گریه کنم ...
وَهر کاری که بتوانم خود را ,
دیوانه کنم
وَ با بغض کمتری
بمیرم .
افشین صالحی
...