حالت چگونه است؟
گمان کنم کمی دلخوری
اندکی دلگیر به این نیامدنِ من
نبودن هایَم
شاید هم کمی خسته از دورها شده ای
خسته از بعید های ِ بَد، فواصلِ بدجور
بدجورهایِ زشتِ نافرم
نافرم هایِ بیهوده از فرسنگ هایِ راه
از فرسایش ِ ما
از فرود در قهرِ گود
وَ سقوط، آن گونه که نه آغوش من می داند
که تو را بگیرد
نه تویی هست که،
مرا!
اما
ما هم چنان زنده ایم به این،
سلام
به این که به هم سلام می نویسیم وُ
هَم را به خواب هَم شده
می بینیم
زنده ایم به این که باور را باد نمی برد
وَ یاد را خواب
به این که هَم را دوست می داریم وُ
برایِ هَم نمی میریم،
که زنده ایم
که زنده ایم وُ هَم را زنده نگاه می داریم وُ
به فردایِ نور
در چشمانِ هم می اندیشیم
عزیزِ قشنگم
ممنون که این سلام را می خوانی وُ
لبخندت را برماه می زنی وُ ماه بر شب می تابد وُ شب
در خواب من می خندد
ممنون که هر وقت دلم تنگ می شود
چنین ساکت وُ آرام وُ پر مهر
در گوشه ای از قاب می نشینی
وَ سطر سطرِ حرف هایم را
جان می دهی
جانی که در سطرها راه می رود
به کوه و ُ دریا یَش می برد
وَ در چین هایِ دامنت آرام می گیرد
آن گونه که سرم را پاهایت حس می کنم
وَ نازنین دست هایِ مهربانت را
بر موهایم
چقدر تو مهربانی این جا
در واژه واژه مهربانی وُ از سطر تا صفحه
مهربان تر
نازنین گلم
نه!
تو دلگیر نیستی
دلخور نمی شود
فقط دلت برایِ هوایِ این همه شمال تنگ می شود وُ
باید،
برایِ تو بیشتر بینویسمش
از آفتاب این فصل
از شنایِ دریا تا شِن هایِ رود
از عطر ِسوخته یِ چای تا
عتش هایِ سوخته یِ مرداد
در خیالِ زنانِ بیجار
مردان کار
می دانم
باید برای ِ دلتنگی
باز بنویسم
مرا ببخش که تابستان را کم بودم
کمتر برای تو نوشتم
وَ بیشتر دلم برایِ تو تنگ شده بود
مرا ببخش که دلتنگی هایم
آزارت داد
که غمین هایِ بدم
حالت را کمی گرفت، اما
باور کن فقط همین نوشتن های ِ ساده
همین سلام هایِ بی دلیل
هین دوستت دارم هایِ مدام وُ مداوم است
که این همه مرا
آرام می کند
که می دانم
تو از تمامِ واژه ها
زیباتر
وَ از تمامِ رویاها
نزدیک تری وُ باورِ تو
عین زندگیست
زیبایِ ناز
ممنون که این همه دلتنگی مرا می خوانی
وَ باز مهربان
در قاب خویش نشسته ای وُ
به من نگاه می کنی
وَ می خندی
ای بمیرند این فواصلِ بدجورِ زشتِ نافرم،
که دلتنگت کردند!
دوباره سلام
زود می آیم
افشین صالحی
...