آن روز این هنوز نه آن روز را بودی، نه این هنوز را! حالا هِی همین حوالی خیال میآیی که چه؟ هِی در آن خواب میرویی که چگونه؟ میخواهی بگویی چرا، چی هِی همینجور که چه، چرا بگو خجالت نکش، نترس میخواهی بدانی که حالِ خانه چند است، حالِ دیوار چگونه، باقی کِی کجا؟ که از حیاط چه مانده وُ از دَر چند نفر آن روز این هنوز آن روز رفتنت این هم هنوزِ دور بودنت اینجا حالِ همهچیز خوب است عالی ماه حال من که عین صلاتِ ظهر است نه صبح میشود بیپدر نه عصر حتا به شب هم نمیخورد به غروب بغضهایم داغ است نه صبح میکشدش نه هیچوقت هرگز تنها همین هوای این ساعتِ فریب میخورد فکر میکند آفتابش داغ است اینجا حالِ همهچیز خوب است حالِ این درخت که باید همین روزها برگهاش را به پاییز دهد ( تا یخ کند ) حالِ درد که سرش را عین الاغ وِل میکند هرجا، هروقت حتا حالِ این شبِ الکیِ بیمزه که تا صبح بیدار میماند نمیکَپَد حالِ همهچیز خوب است حالِ خانه که رفتهای و هشت میزند حالِ هرچیز، همه هرجا دوست دارند میخوابند میمیرند لباسها حالشان ولو نه آویزی نه رختی نه هیچ اتو بیکار زنگ زده راستی زنگ خواب است، انگار که در غار کهف خوابیده یابو! کمی همان اوایلِ رفتن شور میزد بعد که زنگ زد لال شد، مُرد صندلیها از کول هم بالا میروند سَر به سَرِ سقف میگذارند دیوار هم اعصابشان را ندارد می گوید تخمسگها او را میزنند خط میکشند حالا خوب است کمی رعایت عروسکهات را میکنند نه این که آغوشِ تو را خوردند ناز میکنند بیپدرها این بینوا وسایل مشنگ را هم شَنگ! حالا باقی هم خوب است گفتم که اینجا حالِ همهچیز خوب است عالی ماه تو هَم به کارت برس به هِی همیشه رفتنهات هان!هرگز نبودنهات به راههایِ بیهوده، بی تَه به حیف کردنهایِ خواب به گند زدنهایِ روز هنوز آن روز این هنوز آن روز که رویا را رَفتی این هنوز که رویا را کُشتی حالا، همین حدودِ اینجا چه میکنی همین یوشکی آمدن خودی نشان دادن نه شرم بر چهرهات شور میشود نه شب بر دیدهات روز هنوز تاریکی، برو اینجا همه بر نیامدنات خوبیم حالا خیلی وقتِ که عادت کردیم نباشی وقتهاست که بر دیوار شُل شدهای نه پارچهای پاکت میکند نه میخی سفتت آنقدر نیامدی که انتظارت مُرد باور کنی یا نه حتا عروسکهات می خوابند! حالا برو! این دیر شُدها را یک روز می فهمی روزی که دنبالِ این خانه میگردی این دیر شدها... افشین صالحی
...