فرقی نمی کند کجایی
چهاندازه راه است،
تا تو
دور یعنی که رفتهای، نیستی
نمی آیی!
خیلی دور نشین
نه، همین جاییم
وَ دور یعنی که ازشعاع چشم رد می شدیم
یعنی مبادا که باغ برویم
که آلوچه هایِ ترش بچینیم، پرتقالهای نارِس
برویم لایِ عطرهایِ نارنج ، یاس
بدویم لایِ بوته هایِ چای که بیافتیم تیغی از تمشک بر پامان بنشیند
یا شاخَکی خشک
بَر لباس
دور یعنی که نشنویم که وقتِ ناهار رسیده است!
که بازی بس است
یعنی بیا به درس وُ مشقَت برِس
دیر است
شب زود بخواب!
راه مدرسه دور است
هِـــی ...
علاقه خوب!
انتهایِ راه دور بود
پایانِ روزهایِ مدرسه، پایانِ مشق
ستاره در دور روشن بود وُ
ماه
دور بود
دور یعنی تو یک خواب
قهری!
یعنی تو یک روز
دور یعنی شمارش ِ تا 10
یعنی که دیر بگویی بیا
دور یعنی تو قایم شدی که پیدا شوی
باشی!
یک
دو
سه...
وای
تمام شد اعداد...نگفتی!
سلام آقای مدرسه
به من کمی عدد قرض میدهید
میخواهم برایِ علاقه ام بشمارم
دور رفته!
بزرگ شده تا دَه کم بود
سلام خانمِ واژه
کمک کنید
میخواهم کمی شعر بنویسم،
دور
آخر تمام شده اعداد
بزرگتر شده هنوز نگفته بیا!
باید برایِ علاقه بنویسم میگویند دور تلخ است
دلگیر است
با من کنار بیایید
جوری شوید که دلتگیاش کم شود
که دور دردش نگیرد
اگر بدانید!
میگویند پُر از غروب هایِ جمعه است
پُر از مشق وُ رونویسییِ فردا
پُر از فصل هایِ بیخودی
فراموشییِ مُدام
مَرد باشید!
باید برایِ علاقه بنویسم
یکی به جایِ مشق هایش
یکی برایِ دردهایش
یکی برایِ شروعِ یک هفته طولانی
تنهایی
کُلی برای شکستنِ یک بغض
بغضی که بشکند
که بمیرد
بگوید بیا!
شما را به جانِ خدا کمی کنارِ این سطر ها رَچ شوید
نگران وزن نباشد
دلهره آوا نگیرید
نامش بهقدر زیباست
بهبس بزرگ
وَ به اندازه کُلی شعر
عالی
کافیست کنارِ همین سطرها جا شوید
کنارِ سلام علاقه خوب
سلام
***
سلام علاقه جان
حالِ امروزت کجاست
خیلی که سردت نیست
مراقب باش!
پاییزِ تنهایی،
فریبِ درد است
عادت نکنی!
شیرین می شود تلخ بی پدر
خودَت را بزن به آن راه
که مثلن رفتهای هوا بخوری
قدم بزنی
برایِ خودت راه برو
حرف بزن
بنویس
بخوان
هرکار که می کنی حواست باشد
نبیند که بغض کرده ای
که تنهایی!
قول میدهم هر روز بنویسم
بروم کنارِ همین پاییز کُلی با تو راه رَوَم
قدم بزنم وُ شعر بخوانم
کُلی تو را صدا بزنم
کیف کنم
آنقدر که حریفِ تنهایی حسود شود
بروَد
بمیرد وُ زمستان...
کوو تا زمستان!
تازه شاید آمد وُ یخ زد سردی
سرد شد رفتنها وُ گرم شد آمدنها
بگذار پاییز را حریف شیم
شاید که بغضت شکست گفتی بیا
شاید که شور شُد آن مزه تلخ وُ
کمی گریستیم
هرجور شده باید که بشکنیم
دارد از عمر خیلی می گیرد
از موهایِ سیاه
از روزهایِ خانه
ساده اینکه از عمر زندگی را می گیرد،
این بغضِ بیپدر
باید بجنبیم
راستی!
تا یادم نرفته بگویم، دیشب
بوسیدمت
بخدا فقط بوس کردم
تازه آنهم اجازه دادی، خودت گفتی
نه اینکه بگویی ببوس, نه
جوری نگاه کردی که باورم شد می خواهی
که باور کردم میشود
میتوانم
که بوسیدنِ گونه هایِ نازت را
مغرور باشم
تو خواب بودی
سرت برشانه هام بود وُ گونههات نزدیک لبهام
موهات در دستهام می رقصید وُ خوابم
پُر از تو بود
تو خواب بودی وُ تنت بیرون بود
نگاه... نه! نه!
گفتم که فقط بوس کردم
برگی از درخت پایین آمد وُ تنت را پوشاند
دلخور نباش
عزیزِقشنگ
علاقه خوب
دردَت به جانِ این فصلِ خسته
این راه دور
این مَن
این تن بمیرد اگر فقط نبوسیده باشم!
تازه همان بوسه خواب آلود کُلی به دادِ یاد رسید
به ماندگاریاَت
نه در من، که خوب میدانی جانتر از جانی
به فهمِ این پاییزِ بدبخت
که فکر می کند یادت را می ریزد
به درکِ اندکِ این روز
که به آفتاب چیش می نازد
یا شب که ماه حسودَش هنوز درگیر ادایِ توست
اگر بدانی!
دیدن داشت قیافه روزِ غروب کرده وُ
شبِ ماه قهر کرده
قیافه پاییز
وقتی که خواب بوسه گیجَش کرد
باد ایستاد
برگ ماند
سبز شد نریخت
تو هم قول بده که حالِ خیالت خوب باشد
قول بده که پاییز خسته نشوی
که یادت باشد
به بغض عادت نکنی
شیرین شود تلخیِ درد
بگو که رفتهای دور هوا بخوری
بزرگ شوی
بگو که قرارِ قدم داری
اصلن بگو که آمدهای نامه داری
که آمده ای بلند بخوانی
حالِ امروزت چگونه است
راستی گفتم که بیشتر از دیروز دوستت دارم
بیشتر از هر وقتِ هِی
همیشه
وَ دلم برای تو تنگ شده است
خیلی.
( این آخر را آرام بخوان که باد نشنود دلتنگی را )
مراقب خودت باش
وَ مراقب من هم!
دوستت دارم
ساده.
افشین صالحی