لبت به سنگ بخورد سیب میروویَد
به آسمان بخورد
خدا!
سلام علاقه جان
سلام!
حالت چگونه است
من حالم به فکر توست، بد نیست
خوب باشی، خوب است
گرفته باشی،
پاییز
این روزها بیشتر غروب است
غمگین
خیلی کنارِ بغض می نشیند
خیلی کنار بُهت
بغض از بی بادیِ مُدام
بی خبرییِ مُداوم
بهت از چرایییِ این همه غروب
شکست
غرور
من حالم به فکرِ توست وَ این روزها،
خیلی.
خوابم خستهست،
تنهاست
تو هم که رفتهای کجا گُل بچینی برایِ که
برایِ کدام باغچه
گلدان
نمیدانم!
اینجا که باغچه افسرده است
مُرده است
گلدان هم که خاکْ خشکیدهست
اینجا نه باغچه گُل می خواهد
نه گلدانش آب.
ساده بگویم
نپیچان!
گناه دارند این بیجان ها
گاهی به دیدنشان بیا
نه دیر بیا
نه دور
نزدیک بیا بوست کنند
که لبت به سنگ بخورد جوانه می زند
گُل می دهد سیب می روید
نزدیک تر بیا علاقهیِ خوب
می خواهم جوانه بزنم!
افشین صالحی
...