میدانم باور نمیکنی اما؛
پاییز رفت
دِق کرد!
پاییز رفته وُ زمستان شروع شُده
میدانم میخندی
همه میخندند
منَ اما...
نگفتم نرو!
نگفتم که سال بههم میخورد روز نو نمیشود فصل شروع نشده
تمام میشود
نگفتم که فصل فقط نود روز میشود سال سیصد وُ اندی روز
نگفتم که باغ گناه دارد وُ بهار
باغ را آرزو
نگفتم نرو؟
نگفتم که بغض میکند خانه پیر میشود باغ سپید میشود
موهایِ عروسکَت
نگفتم بیا همین چهار فصل را خوب باشیم،
نگفتم این باد نیست سفر نیست این هرزِ بیهوده از آسمان
نیست
نگفتم نرو نرو نرو!
این روزها خوب نیستم، خوب نیست!
زمستان بیبرف خوب نیست مرگ آدم خوب نیست حالا چه فرقی
میکند برفی باشد یا
هرچی
آدم است دیگر
حالا؛
از اینهمه زمستانِ بیبرف بهارِ بیبار
از اینهمه من،
بیهم
دلت خُنک شد!
باز نگو که نگفتی، دارم به ناز میگوییم
بیا!
دوستت دارم
سلام
علاقهیِ خوبم.
افشین صالحی
...