سلام علاقهیِ خوبم
علاقه جانِ من
میترسم!
من از این حجمِ بیهوده
از اینکه نیستی کجایی مبادا دلَت بگیرد،
من از خوابِ دیشب می ترسم
دیشبی که آمدی سلام ندادی!
فحش دادی
بهانه گرفتی
بغض کردی گریه ندادی!
آمدی کلی حرفهایِ الکی گفتی
یِدنیا بَد وُ بیراه از دنیا
آمدی مرا همه چی کردی
همهچی گفتی ...
وَ من
ترسیدَم!
.
باز تو حالت بد است
باز تو میروی که کما باشی،
درد بکشی
باز تو رفتی که درد را تنها بکشی
باز خواستی خوش باشم،
درد داشتی!
گفتی که از تو برنجَم برَوَم بِروویَم رشد کنم؛
حال را،
حال بِبَرَم
باز به من بَد کردی!
باز به علاقه خودَت فکرکردی
گفتی بیایی یه مشت مزخرفِ دروغ بگویی که مَنِ علاقهات خوش باشَم
خواستی از تو برَنجم دلخور شَم
که بگویی به جهندم! دروغ گفتم
به درک که حسِ خودم را نگفتم، علاقهام شاد است
بگویی از من بَدش آمده رفته به کارِ خودَش رسیده!
گفتی برنجانی.. که چه!
مگر میشود!
مگر میشود دروغ دلِ علاقه را شاد کند؟!
مگر میشود علاقه فحش دهد وُ
علاقه نترسَد!
میترسَم!
سلام
سلام علاقهیِ خوبَم
من از خیلی وقتهایِ راست میترسم!
وقتی که راست ادا درمیآوری
وقتی که راست دروغ میگویی
جوری که زور می زنی،
دروغ نگویی!
من از دروغ نگفتنَت میترسم
_ تو رو خدا بیا یِخورده دروغ بگیم
-دوسِت ندار
- چه خوب
- چه خوب!
نه نه نه
من دوستت دارم
تو را به جانِ علاقه وِل کن
بازی ؛
دروغ نیست
ما داریم دروغ میبازیم
داریم به دروغ میبازیم
دروغی که به خود میگوییم
وَ فکر میکنیم بههم کمک میکنیم وُ ...
میترسیم!
علاقهیِ خوبم
من از تو میترسم
از این اداهایِ بیهوده مزخرفت
از این توهینهایِ تندِ الکییِ
دوزاریت!
از این که هَم خودت را سخت میگیری وُ
هم مرا سخت میکنی!
از این که فراموش میکنم تو را!
دارم از این همه نکبتِ بیهوده
میپوسم!
بگو!
بگو که حالت خوب است
بگو که حالت بد است
بگو که درد داری،
که داری میمی...
من اما،
حالم خوبنیست.
وَ بدونِ تو بَدتر است
نمیخواهم بمیرم، اما
دارم میمیرَم
دیشب خوابِ بدی از تو دیدَم
داشتی فحش میدادی بغض داشتی
گریه ندادی!
اصن به دَرَک که نمیفهمی
به جهنَم که خری الاغی ...هرچی
تازه بیتو خیلی هم کِیف میکنم،
خوشَم
دلَت خنک شُد!
خاک بَر سر ما که بلد نیستیم؛
هم را دلخور کنیم
میترسانیم!
17 دیماه همین سالِ نودوُ یک
افشین صالحی
...