من هِی خسته میشوم
راه میروم
قدم می زنم
با خودم کلنجار میکنم
حرفهایِ ناجور میزنم!
به تو فحش میدهم
دوستت دارم
دیوارها را عوض میکنم
قابها را خالی میکنم
باز تو را صبح میبینم
باز تو را شب،
خواب می بینم
نیامدَنت را نمی بینم
رفته ای را نمیشنوم
الاغی را نمی فهمم
نمیدانم!
تو میدانی چه مرگم شُده!
افشین صالحی
...