سلام علاقهیِ خوبم
علاقه جانِ من
میدانی!
باید برای ِ تو اعتراف کنم
):
من غیرِ تو را هم دوست دارم!
هِی گفتم بگویَم، نگویَم
نگویَم که بعد خودت بفهمی وُ بگویی
چه دروغی چه دروغ گویی
چه آدم عوضیای
چه عاشقِ بدی!
بگویی که ناعاشقی
که عاشقی نمیدانی
گفتم بگویَم مبادا که قهر کنی
که بِروَی
که بگویی خاک بَر سرِ هرزَت وُ
بِرَوی
برایِ همیشه بِرَوی
وَ من،
دِق کنم
اما!
باید بگویَم.
سلام
همین الان هم دارم
خیلی هم دوست دارم!
من پنجره را دوست دارم
که تو را به من نشان داد
باد را
که عطرِ تو را برایِ من آورد
خواب را
که تو را در آن دیدم
من،
نهر را دوست دارم
که دستهایِ تو را میشست
غیرِ تو
دریا را دوست دارم
دریا را دوست دارم که تنَت را شنا کرده بود
جاده را
که پاههایِ تو بر آن خورده بود
من عشق را دوست دارم
که عاشقِ تو شُدم!
***
راستش چیزهایِ دیگری هم هست
مثلِ چایی که برایِ تو هم میریزم
مثلِ قدم زدن
نه نه،قدم حالا نه!
اول مثلِ خیال
خیالِ خوب تو
خیالِ خوبی که هر شب مرا خواب میکند
تو را میآورد
تو را برایِ قدم زدن میآورد
بعد مثلِ قدم
که با خیالِ تو همراهَم میآید
حتا این دَرِ لعنتی را دوست دارم
که خوابِ غیرِ تو را راه نمیدهد
آخی!
راحت شدم،
گفتم.
حالا تو هَم یکجوری مرا ببخش
مرا ببخش وُ این دوستهایِ خوب را دوست داشته باش
که دوستت دارند
من هم دوستت دارم
تو را دوست دارم.
علاقهیِ خوبم.
افشین صالحی
...