می دانم که شاکی هستی
شکایت داری
دلخوری!
ممنون علاقهیِ قشنگَم.
ممنون که راضی نیستی،
که رضایت نداری!
ممنون که حال را لذت میبری وُ
دلت حالِ بهتری میخواهد
حالی خوبتر،
خوشکلتر
میفهمم !
وضعیت که تعریف ندارد
حال که قیمت ندارد
قَدر که اندازه ندارد
خوب اگر خوبتر نداشته باشته باشد
عادتِ گوه میشود وُ
ما را دور میکند
( گریه )
لعنت به هَرِ هرچه عادت.
به همیشهیِ هَر وقتِ بدبختی که هم را اعتیاد داریم،
دوست نداریم!
راستی؛
سلام خوبِ عزیز
قبلِ سلام بگویَم بخندی
دیشب خواب ِ اشتباهای دیدَم!
این را هم بگوییم شاکی شُدم
دلخور شدم
کمی بهم بَر خورد!
خوُ هر چه صدا کردم،
علاقه
گفت اشتباهست!
مگر میشود انتخابم بد باشد؟!
مگر میشود تو نگویی سلام حالِ خوبَم، الان کاردارم
بگذار این خواب خلوت شوَد،
کُلی متلک هایِ بیهوده دارم
دارَم میگویَم که علاقه توام وُ
تو را علاقهدارم.
میدانی!
معذرت
خیلی معذرت.
یه ذره بد فکر کردم
به یِ چیزهایی فکر کردم
]
فکر نکنی به تو شک کردمها!
( عصبانی (
[
راستَش را بگویم
دیدم نیستی
خودم را خر کردم
وَ ناجور فکر کردم!
اما علاقهیِ خوب
ما همیشه به خودمان تردید میکنیم
شک میکنیم
ناسزار میگوییم
ما ناداشتههایِ خویش را نصیحت میکنیم
وَ ناتوانیهایِ خویش را دلخور میشویم
ما نادانیها مان را لابهلای مزخرفاتی که مثلن می دانیم
مخفی میکنیم وُ
همه را دوست داشتن مینامیم
بیخیال وِل کن
راستی!
گفتم زمستان به بهمن رسیده است؟!
مبارکت باشد
قشنگِ عزیز
سرد نشوی از حرفهایِ سرد
میبوسمت
گرم باش!
...