سلام علاقهیِ خوبم
علاقه جانِ من
خوبی؟!
شنیدهام درگیرِ بیهودههایِ الکی شدهای
درگیرِ زشتیهایِ بد
شنیدهام برایِ رفتن،
دنبالِ بهانه میگیردی!
دنبالِ توضیع دادنهایِ هِی
توجیه کردنهایِ های
شنیدهام دنبالِ های وُ هویهایِ
هِیای
شنیدهام که خستهای
که حالت خوب نیست
میگویند پایت به رفتن رضا نمیدهد وُ
دلت به ماندن راضی نیست
شنیدهام که نگرانِ حرفهایِ منی!
نگرانم!
قشنگِ خوبَم
من نگرانِ توام، میترسم
میترسم آنقدر خودت را درگیر این حرفهایِ این وُ آن کُنی که یادت رود
برایِ چه میروی
میترسم فراموش کنی کجا میخواستی بروی
میترسم آنقدر خودت را درگیر حرفها کنی که اصلن یادت برود،
داشتی میرفتی!
شنیدهام هنوز درهمان کوچه
بر همان قرارِ میخواهم بروم ایستادهای
شنیدهام هنوز بهانهیِ رفتن میخواهی وُ
دلخور شدن از من
برو علاقهیِ عزیزَم
برو!
من خود بهجایِ تو، از خودم بد میگویم
خود بهتر از تو به خودم بد میکنم
باور کن کاری میکنم که همه بگویند حق باتو بود
بهجانِ چای
هیچکس بهتر از خودِ آدم نمیتواند خودش را خراب کند
هرچی باشد خودش را بهتر از هرکس وُ هرچیزی میشناسد
میداند دست رویِ کجایِ خود بگذارد
که دادِ همه دربیایَد
مِن مِن کردنها،
تو را تا سرِ کوچه هم نمیبرد
تردیدِ رفتن وُ
ترسِ فردا را دوربریز
ورنه،
تا چشم بههم زدی میبینی
تمامِ عمر را به فکرِ توجیه بودی
درگیرِ توضیع
میبینی به حرفهایِ این وُ آن عادت کردهای
میبینی که خسته شدهای وُ
دیگر توانِ رفتن نداری
میبینی به بیهوده ماندن عادت کردهای وُ
بیهودهای!
حالا دیگر برو
دست دست نکن
به جایِ دست،
پاهایت را روبه راه کن
روبه راهی که میآیی
دیر که شود
آمدن سخت میشود
دیرتر که بروی
دیرترهم میآیی
افشین صالحی
...