این روزها؛
فراموش کردن عادی شده است
من این عادیها را دوست ندارم
دارم برای تو نامه مینویسم
سلام.
سلام علاقهیِ خوبم
علاقهجان من، خوبی
خوبی؟
حالت برای من چگونه است؟
میدانی عادتِ عادی یعنی چی؟
عادت عادی یعنی کجایِ کِی
چگونهیِ کِییِ وُ کجا؟
عادی،
مثل سلامی که هر روز به هم میگویند
مثلِ حالت چگونه استی که میپرسیم وُ
جوابش هم مهم نیست .
عادی مثل همهیِ عادیهایی که وجود دارد
آخر عادی هم، چند نوع است
خیلی!
بعضی عادتهاست که تو را رنج میدهد
بعضی عادتهاست که تورا دلخور میکند
بعضی عادتهاست که تو را رنج میدهد وُ دلخور میکند وُ عادت کردهای وُ
انجام میدهی
وَ گاهی هم لذت میبری!
وَ بعضی عادتها هم هست که عادی میشوند
نه رنجات میدهد، نه دلخورت میکند
نه شادت میکند وُ
نه هیچ
این روزها فراموشی عادتی عادی شده است
من این عادیها را دوست ندارم.
من عادت به دوست داشتن تو کردهام
و این عادت را از شانههای خستهام شروع کردهام،
از شانههایی که تو را گرفت بالا برد
وَ آنقدر بزرگ کرد که مرا ندیدی
از پاهای تاول زده شروع کردهام
از پاهایی که برای دیدنت هی راه رفت وُ رفت وُ رفت
وَ هرچه آمد تو دور شدی
من این عادت قشنگ را از قلبم شروع کردهام،
از قلبی که دل شد وُ
عاشقِ تو شد
وَ تو را دوست داشت
من عادتهای بیهوده را دوست ندارم.
عادتهای الکییِ عادی را
قشنگِ عزیزم
فراموشی عادتی غیر عادیست
عادی هم نیست
من این عادیها را دوست ندارم.این غیر عادیها را
این هرچهیِ هرکِیِ هرگونهیِ همیشهیِ هروقت را
که باعث دور شدن آدها میشود
فراموشی درد است عزیز قشنگ
این عادتها،این دردها ،وقتی به سخره گرفته میشوند وُ مسخره گرفته میشوند،
وقتی بهانه ی هر کاری وُ هر گونه رفتاری در همیشه شوند
بدبختی میشود
وبدختی نه عادت است
وَ نه عادی
من این بدبختیهارا دوست ندارم.
این عادیهایِ مزخرف را
پس برای تو نامه مینویسم
سلام
شاید باد عادت به نرسیدن دارد
شاید هوا عادت به بد وزیدنی عادی کرده باشد
شاید پستچی عادت به خوابی عادی بکند وُ
شاید هم بهار عادت به طوفان بکند وُ نامهها را باد بر هوا ببرد
به عادتِ عادییِ هرچه باداباد!
شاید تو،
تو عادت به فراموشی کرده باشی
اما من ،
دارم برای تو نامه می نویسم
سلام علاقه ی قشنگَم
خوبی
من میترسم!
آخر اینجا فراموشی عادتی عادی شده است
وَ عادی یعنی من برایِ تو نامه ننویسم
یا بنویسم وُ باد
دل به بند بدهد وُ
بند آب بدهد
بعد تو یاد رود دوست داشتنِ خانه را
حیاط وُ حوضِ ماهی را
درخت را وُ باغ را وُ
دوست داشتنِ مرا
وَ خانه عادی ویران شود
وَ حیاط عادی بیحیات شود
وَ باغ عادی بمیرد وُ
نارنج خشک شود
من این عادیهایِ مزخرف را دوست ندارم
دارم برایِ تو نامه مینویسم
یکی را به آب میدهم
یکی را به خواب
یکی را به درخت به زبان به کنجشک
یکی را به سلام
سلام علاقهیِ قشنگم
حالت چهگونه است
راستی میدانی
اینجا فراموشی عادتی عادی شده است
وَ برایِ تو نامه مینویسم
افشین صالحی