سلام گلِ قشنگ
میدانی خرداد شده
میدانی بهار به انتها رسیده وُ
سبز روییده
میدانی این وقت را دوست دارم
این سال را،
این بهار را که تو نیستی
دلخور نشو خوب ِ قشنگ!
دوست دارم چون نبودنت مرا کج وُ معوَج نکرد
مرا لوچ نکرد
مرا وادار به تصمیم ِ به کوچ نکرد
مرا مصمم به ماندن وُ
محکم کرد
که" نه" را رای دهم
که نه را بگویم.
نه؛
به هرچه دشمنی وُ درد است
نه، به هرچه دوری وُ دوامِ عقب ماندهگیست
مرا مصصم به نه به رفتن کرد
به خیالِ سمت ِ تو آمدن وُ
خانه را تنها گذاشتن
مرا مصمم به دوست داشتن ِ تو کردن
وَ دوستتر داشتنَت
وَ شرمگین
وَ شرم زده از عجولِ قضاوتِ برایِ خستهگییِ انتظار
برایِ تنهاییِ در تنها ماندنِ قرار
مرا شرمگین از رفتنِ لبِ خندانِ عزیزانِ
لبخند کرد
مرا شرمگین از کم شدنِ حوصلهیِ انتطار کرد
گفتنِ اینکه مبادا که دلخور شوند
جانِ عزیزانی که سبز رفتند،
تا لبِ خندههایِ سبز از سرزمینِ سبز دریغ نشود، اما
خوشحالم
که رایِ خونِ سبزِشان بعد این همه سال انتظار
به بار نشست وُ بَر شد
نه برایِ آمدنِ فلانی وُ
نیامدنِ فلانی تر...
نه!
که برایِ شکفتنِ آنچه که سرخ ریخت تا
سبز خوانده شود
خواه به بنفش، خواه به نقش
خوشحالم که در هر نقاشی وُ نقشی
سبز روایت شد
رودی که چهارسال سکوت کرد
زندان شد
شلاق خورد
مُرد اما کشته نشد
که کشت شد تا
جاری شود وُ خوانده شود
که این سرزمین من
سبز است وُ
سبز میروید
سلام
سبزییِ سبزِ سرزمینِ سبزم
دوستت دارم.
مرا ببخش که چند سال سکوت کردم.
افشین صالحی
...