بخواب
درد جان
این آفتاب نیست
بیدار که شوی
جان برایِ آخ میخواهی وُ
نان، برایِ جان
جانت درد میگیرد وُ
دردت، جان
این،
فقط آسمان را روز میکند!
نه روشنایِ راه هست
نه روشنییِ سفره
نه به چای رحم میکند
نه به نارنج
این فقط برایِ سوزاندنِ درخت است
دیدنِ مسیرِ گلوله
سمتِ تفنگ برایِ دهانِ سلام
برایِ بستنِ احوالپرسی
این برایِ دیدنِ جوی نیست
برایِ دنبال کردن سیب
یا انار
بخواب درد جان
چشمَت را ببند
نبندی بند میشوی، چشمبند میخوری
دست به دستبند وُ
بند به آب میدهی
باور کن این هرزهیِ بیهوده در آسمان
هیچ نیست
بخواب دردِ قشنگ
بغض کن!
هنوز زود است
افشین صالحی
...