سلام علاقه قشنگم
علاقه جانِ من
خوبی
حالِ اردیبهشتت کجاست؟!
می دانی که فصل رنگهایِ ناز شده است
فصل نازهایِ رنگ
رنگهایِ خیلی
سبزهایِ زیاد
آبیهایِ ...
هرچی
میگویم؛
میخواهی تو را چه رنگی دوست داشته باشم، ها؟!
فکر کنم آبی به تو بیاید
آدم را یادِ دریا میاندازد،
که پُر از شکوه وُ
شِکوهست
یادِ آسمانی که اینروزها
کمتر آبی میشود
آسمانی که درهمی از رنگهاست
از سرخِ غروب تا
غروبِ غریبِ رنگینکمان
آسمانی که سیاه را شب دارد وُ
نور را روز
آسمانی که ستارهها میسوزد
تا ماه بتابد
میخواهی تو را سفید دوست داشته باشم؟
سفیدی که رنگَش،
خیلیست!
اما تو از سفید تمیزتری
بیشتر به چشم میآیی، بهتر دیده میشوی
قشنگتری!
فکر کنم،
سبز به تو میآید!
آخر بهار همهیِ ژستَش شده سبز
که باغ، بنفشه گُل میدهد وُ
میشیم، بو
که چای رُخ مینماید وُ تیپ میزند وُ سبزِ
قشنگ میشود
سبزی که سال عوض میکند وُ
به هر سینی میچربد
سبز حتمن به تو میآید!
میدانم.
سبزی که راه میرود حرف میزند
گاهی سکوت میشود
بغض میکند
درد میکشد
گاهی سکوت وُ گلوله وُ بغض را
یکجا میکشد
همین!
سبز به تو میآید
اصلن به همه میآید
قشنگِ من،
میبوسمت
نه، ماچت میکنم
لبخند.
افشین صالحی
...
میشیم:
با نام علمییِ viola pansy
بفشه کوچکی که در بهارِ شمال
میروید