وَ زندهگییِ ما شده؛
عین فیلم های آپاراتی سابق
تکه تکه وُ جای جایِ همیشهای که در ذهن وُ روح وُ روزِ ماست!
کافیست یک جایش یکهو قطع شود
صدای سوت وُ فحش وُ ناسزا همه را برمی دارد
وَ بیچاره آپارتی
آپاراتی ِ دستپاچهای که میانِ آن همه انبوهِ نادانی از پارهگییِ کهنهگی،
تکه اول را به آخر گره می زند وُ مینویسد:
پایان.
وَ زندگی مان انگار اینگونه شده است
تکههایَش
جاهایَش
وَحرفها وُ حضور وُ غیابَش
تا به خود میآیی میبینی میانِ آن همه هیاهو
بد گره زدهای،
بد!
حرفی راندهای که انگار نباید
کلامی گفته ای که انگار،
بیجا بود
جمله ای که زود راندیش یا دیر
یا بی مورد گفتی وُ
بَد جا.
تا به خودت میآیی میبینی کودکیت را گره زدهای به
وَ آن موقع برای همه چیز دیر میشود
وَ چهقدر زود آن وقتِ لعنتی می آید!
افشین صالحی
....