سلام علاقهیِ خوبم
علاقه جانِ من
خوبی!
حالِ این وقتت کجاست؟
میدانی؛
دارد
اردیبهشت میشود هوا
دارد، فروردین به آخر میرسد!
همین روزهاست که سروُ کلهاش پیدا شود
بیاید پشتِ همین پنجره هی بخواند بگوید
صدایَت کند
هی غریب بخواند وُ بغض کند وُ
هی تو
نباشی
نه!
دور رفتهای حرفِ میزنی، نه!
اینبار نمیتوانم
بیخود اصرار نکن
نه قهر فایده دارد
نه ناز
سود
آخر از من خیلی رفته است!
از خوابهایِ بیتوام
از شبهایِ بیماهم
از روزهایِ بیهودهیِ انتظار
از هی نبودنهایِ تو
در همیشه، در هرجا
انصاف داشته باش!
از من،
عمر رفته است
از من سالها گذشته است وُ
تو،
از سالها
از من روزها رفته است وُ
روزهایَت،
از راه
من از هیچ جادهای نرفتهام
از هیچ راهی رد نشدهام
از هیچ خیابانی نگذشته وُ
از هیچ دری
عبور نکردهام
من اینجا،
کنارِ همین تنها
کنارِ همین بغضِ خستهیِ، کجایی ، پس کِی میآیی
پُشتِ همین دَرِ پوسیده
همین که برایِ تو مَرد ایستاده
همین که امیدِ آمدنت را
سرپا مانده
همین دری که به رویِ خودش نمیآورد
که از او سالها رفته وُ
لولایَش، در رفته
کنارِ همین دَری که جز تو کسی را
راه نداده،
ماندهام!
انصاف بدار
علاقهیِ قشنگم
من سالهاست
اینجام
کنارِ همین در
کنارِ همین پنجره
همین که چشمهایش از دیدن راه
خسته است
همین که زُلِ چشمهایش به جاده
بسته است
همین پنجره که از نیامدنت هوایِ
سقوط داشت
هوایِ یکبار افتادن وُ
یکبار آخ داشتن!
نه در هر روز وُ هر باری که با پیچِ جاده میپیچَد
به دیوار میخورد
شیشهاش میشکند وُ
آخ میگوید
که تو نبودی!
من،
علاقهیِ خوبم
کنارِ همین دری که خسته است
کنارِ همین پنجره که شیشههایش
شکسته است
کنارِ همین قابی که خاک گرفته
کنارِ عروسکی که افتاده
جوری که خیالی کنی خواب رفته
کنارِ عروسکی که چشمی به پنجره دارد وُ
چشمی به در
همینجا
رو در رویِ حیاط
حیاطی که حیات ندارد
باغچهای که گُل ندارد
وَ منی
که تو را ندارم!
حالا اینها هیچ
اینیکی را نه!
نمیتوانم
رویَم نمیشود هر سال بگویَم
فردا
وَ هی فردا وُ فردا وُ
فردا کنم
تا بغض بگیرد صدایَش
دِق کند وُ ...
درام باز میگویم،
دارد اردیبهشت میشود
خود دانی!
همین روزهاست که بیاید
پشتِ همین پنجرهای که شیشه ندارد
بر درختِ پیرِ همین حیاطی که
حیات ندارد
درهمین باغچهای گه گُل ندارد
برایِ همین درد
همین عروسک
برایِ قابی که دیوارش خسته شده
برایِ قلابَش که زنگ زده
و برایِ منی که سالها
از من رفته،
بخواند!
وَ هی بپرسد،
کو کو کو کو
افشین صالحی
...
پیوست :
فاخته يا کوکو نام يک پرنده است نام کوکو از صدايش گرفته شده است کوکو، صداي زيبا و سوزناک و خيلي مشخصي دارد.
در اروپا شنیدن صدای کوکو به عنوان قاصد فصل بهار شناخته می شود.
تقریبا در 14 آوریل هر سال روزنامه های انگلیسی از ضرب المثل های که کوکو در آن به عنوان قاصد بهار شناخته می شود استفاده می کنند.
در روسیه مردم زیادی به این اعتقاد دارند که صدای کوکو به معنی طول عمر شماست به این معنی اگر صدای کوکو را شنیدید و کوکو هر چندبار کوکو صدا کرد شما به همان تعداد سال عمر می کنید.
در اتریش هم عقیده مشابه ای وجود دارد که مردم صدای کوکو ها را به منزله تعداد روزهای مراسم ازدواج می دانند و همینطور به این اعتقاد دارند تعداد صدای کوکو به معنی تعداد سالهایی است که دو زوج با هم زندگی می کنند.
در فرانسه و رومانی نیز شنیدن تعداد کوکو به معنی اینکه شما چقدر پول گیرتون میاد پس هرچه بیشتر کوکو بشنوید سال پر پولی آغاز می کنید.
به باور مردمان شرق استان گیلان، کوکو، مظهر درد و تنهایی است و ترانه های چندی در این مورد بر سر زبان هاست و آوای حزینش در غروب و شامگاهان در بهاران و تابستان از دل جنگل های گیلان به گوش می رسد.