سلام
علاقهیِ خوب
علاقه جانِ من
هوایِ ته سالَت کجاست؟
خوبی؟
دلت به زمستانِ بیبرف گرفته نباشد!
میدانم هنوز چشم به راه آدم برفیَت هستی
که شالِ دوختهیِ دستانِ نازت را برگردنش نهی وُ
بر شانهاش بِگریی
می دانم داغی وُ شانه ایِ سردِ آدمی برفی
خُنکت میکند
میدانم داغی!
از دورهایِ زیاد داغی
از دلتنگیهایِ خیلی، داغی
از روزهایِ خسته
از خستههایِ مزخرف
از مزخرفاتِ کیلویی کُلی عمر،
داغی!
میدانم
که دور رفتهای وُ دوری را
درد داری
داغِ چرا رفتن شدهای
داغِ چرا دوستت دارم هنوز
چرا دلخور نمیشوم هنوز
میدانم که خستهیِ روزِ آخر سال شدهای!
سال که تمام میشود،
تنهایی تازه میشود وُ
دلتنگی، درد
جان پیر میشود وُ
غم تازه
عمر میرود وُ
دل میرود
عمر به مرگ وُ
دل به تو
مثلِ همیشه
مثلِ همان روزهایِ خواب، همین روزهایِ خیال
مثلِ همین لحظه، که دلم برایِ تو تنگ شده وُ
خانه، تنگتر
که جانِ به درد نزدیکتر شده وُ
دل به تو، عاشقتر
میدانم!
میدانم دوری سالِ تازه را درد دارد
وَ آغازِ روزهایِ نو
باورِ یک سال دیگر بیهم بودن است
اما عزیز قشنگ
علاقهیِ خوبم
بهار است!
دارد بهار میآید
گلها چشم به راه تواند وُ
ماه به چشمِ ماهِ تو
روز به شوقِ دیدنِ تو شوق میکند وُ آفتابش را
میتابد
نارنج به عطر تو میشکفد وُ
شب به شببوها
بوسه میدهد
تو را به جانِ تو امشب بخند!
سری به باغ بزن وُ سری به خواب
کمی به خانه بیا
کمی کنارِ خودت بنشین وُ عروسک ِ روزهایِ کودکیت را ببوس
آخر عید شده است
عیدی میخواهد
دلش برایِ تو گرفته
بغلش کُن
ببوسش
خیلی ببوس، خیلی بغل کن
آنقدر که یادت بیاد
طعمِ لبِ عروسکی که دوست میداشتی
به باغ برو وُ نارنج را بو کن
به کوچه برو توپ را شوت کن
سنگی به پنجره همسایه بزن وُ بگو که کارِ من بود
زنگِ خانه را بزن وُ
بزن وُ
.
فرار نکن!
بهار دوستت دارد
دارد برایِ تو هفت سین میچیند
هفت شرابِ هفت ساله
هفت سنگِ بازییِ هفت سنگ
هفت روزِ هفتهای ناز
هفت بار دوستت دارمهایِ
هرسال
دارد برایِ تو لباس میخرد،
خره!
برایِ خوابت شببو
برایِ روزانت نور
وَ برایِ خانه یاس
دارد به شوقِ تو میخندد میرقصد وَ عطرِ ت را به شهرِ زمخت میپاشد
بیا!
بهار سفر نیست
سفره است
با سی وُ اندی حرف همه چی دارد
جز تو
بهار یعنی،
تو
دلت برایِ بهار بسوزد
گناه دارد
افشین صالحی
...