سلام علاقه خوبم
علاقه جانِ من
خوبی!
مرا ببخش علاقهیِ خوبم
راستش از نوشتنِ برایت شرم دارم
خجالت میکشم
L
امروز با کسی غیرِ تو خوابیدَم
به جانِ تو عینِ تو بود
سلام نداده غُر زد، دعوا کرد
گفت کجا بودی عوضی دیرکردی بِجنب!
دارد هوایِ لذت تاریک میشود
دروغ نگویم؛
ترسیدم!
گفتم وای قرار را نرسیدم،
خواب ماندم
تو را ندیده راه افتادم
جایت خالی
چه جاهایِ خوبی رفتیم
چه حالی کردیم
( حسودی نکن، میدانم گفتنِ اینها بد است اما، گفتم بگویم که دروغی نگفته باشم،
که فکر نکنی یواشکیهایی دارم وُ
به تو یواش میگویم که نشنوی یا اینکه فکر کنی نمیگویم، تحمل کن علاقهیِ خوبم،
بهجانِ همین راز که گفتنِ راست بهتر از بغضِ نگفتن وُ تاب آوردنِ دردِ دروغ است )
گفتم که،
خیلی شبیه تو بود
نرمیِ دستهایش، آرامییِ گامها وُ
شکلِ قدمهایش
حتا صدایش هم به نازییِ نازنین صدایِ تو بود
وقتی که از من خوشت میآمد وُ
ممنون میگفتی!
حتا مثلِ وقتی که عصبی میشدی وُ
غُر میزدی!
البته بیشتر به وقتهایِ دوست داشتنِت میخورد
وَ لذتِ هَمعاشقی وُ هَمبستری درخوابی که
پُر از توست
باور کن
فقط، تقصیر من نبود
بیشرف خوب شکلِ تو بود!
تازه خیلی مراقب هم بودم
خیلی هم حواسم جمع بود ورنه برایم برنامهها داشت
میخواست یهکارهایی دستم بدهد وُ تو را پیش من خراب کند
دستش وقتی رو شد که دیدم هی دارد از خودش بد میگوید!
خودِ خودَش که نه
خودی که جایِ تو آمده بود وُ مرا فریفته بود
( البته خودم هم کرم داشتم، خو دلم تنگِ تو بود وُ
خوب مثلِ تو لج میکرد،بهونه میگرفت
هزاربار گفتم نکن!
گفتم این بهانهها کار دستِ هر دو میدهد!
وَ باز لج کردی وُ
بیشترش کردی، خُب همین میشود
که یکی میآید یهخورده بهانه میگیرد، یه ذره زیبایی دارد
وَ خیلی تنهایی دارم
وَ یه ذره هم شیطتنت میکنم،
که کفرِ تو را دربیاورم
J
مثلِ خودت که لجِ مرا در میآوری وُ بعد
میخندی )
دیدم هی دارد خودش را خراب میکند
وَ از تو بعید بود این کارها
تو که از خودت بد نمیگویی
دلت بگیرد به من بد وُ بیراه میگویی
خوشانت هم باشد باز هم...
شوخی کردم علاقهیِ عزیزم!
دیدم دارد از تو بد میگوید
دارد پایش را از خیال درازتر میکند
دیدم عجول است وُ
برایِ بوسه کم وقت میگذرد
آفر ین!
خیالِ تو خیلی شکلِ تو بود، اما
برایِ فریبِ دلم
کم بود
خودت بیا
علاقهیِ خوبم!
سلام.
افشین صالحی
...