یادت هست تمام شبهای محرم را
آنوقتها انگار مردم بر اعتقاداتشان پایدارتر بودند و عزا و عروسیشان هم معلومتر بود
برای ما اما شبهای محرم معنایی تازه داشت که به دیدارهای بیشتر شبانهمان میانجامید
مایی که در کودکیمان بسر میبردیم و هیچ از داستان کربلا نمیدانستیم از جنگیدن جند نفر با چندین تن
از چرایی جنگ و...
برای ما محرم فقط فرصتی بود که بیشتر باهم باشیم
×××
ــ عجله کن هیئت دارد راهی میشود
ــ آمدم هنوز برای پدر چای نریختهام
ــ بیابرویم تا به آنها برسیم میخواهم امشب زنجیرزنی کنم
میرویم پا بهپای هم این بهترین اتفاق کودکی من بود از امام حسین هیچی نمیدانم اما او را
به خاطر فرصتی که به کودکیام داده تا بیشتر با تو باشم دوست میدارم
صدای طبل، سنج
،
صدای مداحی در دوردست که هی به آن نزدیکتر میشویم
صدای ضجهای که از پیر زنی بیرون میآید و جوانترهایی که انگار بیشتر به فکر ریتم و نوا هستند
صدای بلندگوها آقایان شب تاسوعاست بلند جواب بدهید
یا حسین
شیر رایگان،
نان و خرمای فراوان، چای به حد کافی
شربت و گلاب و عطر تند گلابی که خواسته و ناخواسته بر سروصورتت هوار میشود
آقا شما نمیتوانید با این خانم اینجا باشید
ایشان باید برود ته صف
ــ اما با من است آقا، میترسم گم شود
ــ نترسید این شبها کسی گم نمیشود همه زیر سایه ....
دستها مان از هم جدا میشود و تو را به سمت انتهای صف رهنمون میشوند
من هم خودم را میکشانم و آخرین نفر میشوم در ردیف آقایان تا باز کنار تو باشم
آقایان جواب ضعیف است هنوز، به یاد تشنهگان کربلا بلندتر
صلواتی بفرستید
.
ــ تو دیرت نشود؟
ــ نه پدر گفت تا هر وقت تو بودی میتوانم کنارت بمانم حتا تا صبح
وای تا صبح با من
و مداحی داشت آن چیزی را میخواند که من آرزویش را داشتم:
ای صبح مکن طلوع
او به خاطر واقعه عصر عاشورا میگفت و من در کودکیهایم به خاطر بیشتر کنار تو بودن
او از درد حسین میگفت و من از درد دوریات
او از جنگی نابرابر
میگفت و من از شرمی جاری در چشمهایت
ــ هی تو چرا اینقدر محکم بر شانههای خویش زنجیر را میکوبانی مراقب باش
ــ به خاطر توست عزیز و شبی که دارد به انتهایش نزدیک میشود
و این یعنی پایان امشب باهم بودنمان...
محرم اما برای ما آن روزها معنایی دیگر داشت معنایی ناب تازه
آخر ما بچه بودیم
کودک
و کار خودمان را میکردیم
کودکی.
افشین صالحی
...
حوالی داستان/یک عاشقانه آرام از یاسی سپید
+ نوشتهشده در پنجشنبه سوم دی ۱۳۸۸