امشب بیا به آبِ تازه به مِی وضو کنی
امشب بیا کنارِ همین خمره، گفتگو کنیم
زمستان مبارک علاقهیِ خوبم
سلام
علاقه جان
حالَت کجایِ شب یلداست؟
جایت خالی با حافظ نشستهایم و داریم گپ میزنیم وُ
از علاقهیِ هم میگوییم
اگر بدانی چهقدر دلش پراست
چه اندازه دلتنگ است
بیا!
تو هم بیا
داریم حرف میزنیم
بیا میرویم کنار سفره یلدا مینشینیم بر شانههایِ شب تکیه میدهیم وُ
حافظ را صدا میزنیم
سلام حافظ جان!
حالِ علاقهات چهگونه است
خوب است؟!
مراقباش باش، شعرهایَت هواییاش کرده
آنقدر که نه با سمرقند برمیگردد
نه با بخارا
میدانم درد داری
میدانم که عاشقانههایت عاشقش کرده
حالا چه فرقی میکند وقتی کنارِ تو نیست فاصله تا سمرقند باشد یا
بخارا
چه فرقی میکند کنارِ همین کوچهیِ پشتی باشد
یا در کوچهای آنطرفِ جهان
بخوان حافظ جان
حرف بزن
ما رازدار واژهگانِ دردیم
میفهمیم!
چرا ساکتی علاقهیِ عزیز
حافظ است!
غریبه که نیست بیا اناری شکافته میشود وُ سرخیاش به گونههایِ تو میخورد
(ای جان! یعنی میشود ببوسمت!)
کاردی، بَرجان هندوانهای میکشیم وُ
سرخیاش را بر سرخی انار گره میزنیم
بعد هی گاز میزنیم و گاز میزنیم
دانههایش را آرامآرام بیرون میدهیم وُ یکی را زیر دندانهایمان بازی میگیریم کنار حیاط آتشی با هیمههای فراوان به پا میکنیم
آخر؛
شروع فصلی سرد است و تو حتمن سردت میشود انارها را دانهدانه کرده گلپریش میکنیم
(تو همیشه از عطر آن خوشحال میشدی، همیشه!) کنار آتش شرابی هفتساله را گیلاسی میکنیم وُ
کنارِ هم نبودَن را، میسوزیم
میترا را صدا میکنیم وُ از الهه مهر، مهربانی دعا میکنیم
سلام میترایِ خوب
خوبی
حالِ علاقهات خوب است
تو را به جان یلدا عاشقانههایمان را آرامشی دِه،
رویایی
تو را به جان رؤیا شادیهایمان را بلندتر از یلدا وُ
بزرگتر از نامَت کن
تو را به جان باران
سهم ما را از آسمان سایه نکن
راهمان را به بیراهی مکشان وُ
راه خانه را خوب کن
وَ واژهگانِمان را آلوده به نادانی نگردان
هر کو نکند فهمی زین کلک خیالانگیز
زمستان مبارک
علاقهجان.
افشین صالحی
...