سلام.
میدانی!
من این کوچهها را دوست ندارم
این کوچههایِ بی کودک و بی بازی را
این کودکییِ بی توپِ پلاستیکی وُ
بی شوتِ بیدر وُ
بی دروازه را
اصلن این روزهایِ دوری و بیعلاقه را
دوست ندارم
من این روزهایِ هی گیم اُوِر شدن را،
متنفرم
من بازیای کودکانه را دوست داشتم
که در آن،
من کودک بودم، تو کودک
من روزهایی را دوست دارم که همبازییِ کودکی هم بودیم
در کوچههایی کودکی
من بازیهای بچهگانهای را دوست داشتم
که من بچه بودم وُ
تو،
بچه در کوچههایِ بچهگی
من جوان شدم، خام و ناپخته وُ
تو
خام در کوچههایِ کودکیمان
من این کوچههایِ بزرگ را دوست ندارم
این خیابانهایِ تنگ را
این اتوبوس و اتوبانهایِ بی نفس را
من عاشقِ کودکیم
من کودکی را دوست دارم علاقه!
افشین صالحی
...