سالهاست که دوستت دارم علاقه!
سالهاست که برایِ تو مینویسم
از صبح که ماه میرود و آفتاب میآید تا شب که ماه میآید وُ آفتاب خدا نگهدار میگوید
از دیدی که میآید وُ نمی رود
از تنهایی که همیشه هست وُ
تو نیستی! - اردیبهشت شده، رفته! بیابرویم زیر درخت نارنج
-لوس!نمیتوُنم آخه... نمیشه! همه نگاهِمون میکنن!
-خو بکنن/ که چی؟ - کی چی؟! ای جان علاقه! یادت هست؟
روزهایِ زیادِ اردیبهشت وُ غمِ تعطیلییِ مدرسهها رو؟
آخه مدرسه که تعطیل بشه دیگه نه دیدنی می مونه نه مشق و نه ریاضیای و.. نه املایی
-خو که چی؟ بالاخره میبینیم هم رو سال بعد توو راهِ کلاسِ بالاتر! -میترسم L - از چی ترسو!
از تو ترسیدم علاقه! از راهِ خانهای که دیگر مثلِ قبل نبود از خبری که هیچوقت درراه نبود من از راه ترسیدم، راهی که جدا شده بود،
از وقت!
وقتی که پاییز نبود و از زمان
زمانی که گذشته بود.
حالا دارم تمامِ اینهمه را درهم می کنم که خودم را آرام کنم خانه را
که دق کرد جاده را که در غمِ تو، تمام
علف شد دارم این در را آرام میکنم، علاقه! که خودش را به لولا چسبانده است این دیوارها...این غم وُ
این من را
تو هم بیا گاهی به خوابِ باغچه گاهی به صدایِ پله بالا بیا از دربِ این خانه! افشین صالحی
...